گفتما ن تيغ ها
اي تنيده در وجودت غربت هفت آسمان !
آشناي نبض تنهايي ! شهيد ناگهان !
قحطی لبیک ها و گفتمان تيغ ها
بوسه باران كرده جسمت را لبان تيغ ها
هر تبر با خنده سروي را به زانو مي نشاند
هر تگرگي بس شكوفه سوي مسلخ مي كشاند
حنجر سوسن شده آماج برق حرمله
خار و خس در پايكوبي رعدها در هروله
چون شكفته نقش آلاله به قلب اكبرت
از گلو خون گريه كرد آن دم علي اصغرت
تا كه تيري بوسه زد بر چهره ي نمناك مشك
از دو چشم علقمه جاري شده جيحون اشك
عرشیان مبهوت رقص خون هفتاد و دو نور
فرشیان شب زده در پایکوبی در سرور
اهرمن خوابي به جز يغماي انگشتر ندید
اين عجب ددپيشه اي انگشت و انگشتر بريد
کاروانی سوی شام و روزشان همرنگ شام
پاره ها ي سنگ شد آيينه ها را ميزبان
شهرام درویش
نظرات شما عزیزان: